نوشته زیر در وبلاگ قبلی ام و به تاریخ 03 بهمن 1388 منتشر شده بود که امروز آنرا به این وبلاگ منتقل میکنم:
" دیروز برای اولین بار رفتم استادیوم آزادی برای تماشای بازی تراکتورسازی و استقلال. ناصر برادرم از تبریز با چند تا از دوستانش برای دیدن بازی آمده بود و من هم برای دیدن او و هم برای دیدن بازی رفتم. در کل جو بی نظیری بود. حدود یکساعت و نیم قبل از شروع بازی وارد ورزشگاه شدم. مثل اینکه تراکتور میزبان و استقلال میهمان بود. هشتاد درصد تماشاگران طرفدار تراکتور و بقیه استقلالی بودند. ظاهرا استقلالیها از این قضیه خبردار شدند و بخاطر حیثیت تیمشان هم که شده رفته رفته طرف استقلالیها هم پر شد. برای من جالبترین قسمت ماجرا حضور حدود چهل هزار تماشاگر تراکتور سازی در ورزشگاه آزادی بود. قبل از شروع بازی که تماشاگران تراکتور بیشتر بودند شعار میدادند: "استقلال به شهر ما خوش آمدی". دیدن همشهریان و همزبانان و اتحاد آنها هم برایم بسیار جالب بود. در حقیقت اینروزها فوتبال و تراکتورسازی بهانه ای است برای ابراز وجود آذربایجان و آذریها. در استادیوم در کنار انواع و اقسام پلاکاردها در طرفداری از تراکتورسازی، پلاکاردهایی که درخواستها و آرزوهای اصلی را منعکس میکردند دیده میشد. در یکی از آنها که در بین بازی و پس از کش و قوس زیاد بین پلیس و تماشاگران جمع شد به ترکی و انگلیسی نوشته بود زبان ترکی باید در مدارس تدریس شود.
خود بازی هم خوب بود. تراکتورسازی بازی را خیلی خوب شروع کرد طوری که در همان دقیقه اول یا دوم شوت یکی از بازیکنانش به تیر خورد. گل اول را هم تراکتور زد. فکر نمیکردم بتواند در تهران از استقلال جلو بیفتد ولی اینکار دوبار شد و استقلال هر دوبار جبران کرد. در پایان هم از نتیجه و هم از بازی راضی بودیم. برعکس استقلالیها ناراضی بودند که اینرا میشد از دعواهایی که هنگام خارج شدن به راه انداختند فهمید.
هیجان روی سکوها آنقدر زیاد بود که نفهمیدم بازی کی شروع و کی تمام شد. در هر صورت تجربه خیلی جالبی بود. عشق تبریزیها (از جمله برادرم و دوستانش) که از تبریز فقط برای دیدن بازی آمده بودند و بعد از آن مستقیما به تبریز برمیگشتند دیدنی بود. تماشاگران تراکتور ظاهرا بعد از هفته ها که از لیگ گذشته است منسجم تر و بابرنامه تر شده اند. در مراحل مختلف بازی عکس العملهای خاصی از خود نشان میدهند. مثلا وقتی تراکتور گل میخورد همگی و یکصدا میگفتند: "عیبی یوخ، عیبی یوخ". این عکس العمل به نظر من حرفه ای و خیلی قشنگ بود. پلاکاردها، شال گردنهای مخصوص تیم، صورتهای رنگ کرده، سربندها و پرچمهای تراکتور تقریبا در همه آنها دیده میشد. منهم از یکی از دوستان ناصر (برادرم) یک پارچه بزرگ قرمز گرفتم و مثل شال به گردنم بستم.
در هر صورت جمعه برایم روز خاطره انگیزی بود."
yaşiyasin azərbaycanimiz-çox sevindim ki bu zəmanadə sizin kimi adamnar yaşiyIr.ki əaslIn unutmur.