دوستانم در ایران معمولا در تماسهایشان میپرسند: «ترکیه چه خبر؟» این نوشته، در اصل پاسخی است بلند به این پرسش.
ترکیه و ایران با این که فقط یک مرز با هم فاصله دارند، ولی دو دنیای متفاوت هستند. حدود سه سال است که اینجا هستیم. هم پیش از آمدن، و هم در روزهای نخستِ آمدن فکر میکردم کاملا به ترکی مسلطم ولی این خیالاتی بیش نبود. آذری و ترکی (ترکیه) با این که همخانوادهاند، در طبقهبندی امروز زبانهای دنیا، دو زبان جداگانه به شمار میروند. تشابهها زیاد است، چون ریشهشان یکی است. هر دو طرف، زبان همدیگر را میفهمد ولی وقتی به عنوان آذری میخواهی ترکی (ترکیه) را درست صحبت کنی کارت آسان نیست. به همین دلیل، از همان ابتدا، مطالعه به ترکی را بیشتر کردم. الان وضعیت بهتر شده ولی هنوز خیلی کار دارم. اینجا ایرانی زیاد است ولی از آنهایی که میشناسم، فقط یک نفر به خودش زحمت داده که ترکی را درست و حسابی یاد بگیرد تا بتواند در حد مقبول بخواند و بنویسد و صحبت کند. دیگران (غیر از بچهها که به مدرسه میروند) علاقهای ندارند زبان کشوری را که میخواهند در آن زندگی کنند یاد بگیرند. به نظر میرسد نگاهشان به زندگی در ترکیه، اقامت توریستی بلندمدت است. ادغامشان در جامعه میزبان، خلاصه میشود در آبجو خوردن، شلوارک پوشیدن، کنار گذاشتن روسری و مانتوهای نکبت و غیره. مثل مهاجران ایرانی در کشورهای دیگر، بچههایشان به مدرسه میروند و ترکی را درست و اصولی یاد میگیرند و کمی که بزرگ شدند، مترجم پدر و مادرشان میشوند. به این هموطنان تنبل و بیذوق هم حق میدهم، هم نمیدهم. یادگیری زبان خارجی در سنین بالا و با کار و بچهداری سخت است. دورهای از زندگی که انسان در آن یاد میگیرد تا در بزرگسالی استفاده کند به سر آمده. ولی واقعیت مهاجرت همین است. فرد مهاجر، از بسیاری جهات زندگی را از صفر آغاز میکند. مثل بچهها شروع میکند به یاد گرفتن زبان، مثل بچهها درباره ابتداییترین مسائل زندگی (آدرس بانک، پیدا کردن ایستگاه اتوبوس، محل خرید احتیاجات مختلف) از این و آن میپرسد. برای پیدا کردن راه و چاه در جامعه جدید و در رقابت با شهروندان اصلی آن جامعه که با سالها زندگی در آن، همه چیز آن را ازبر بلدند، فرد مهاجر باید دهها بار بیشتر تلاش کند تا واقعیات، روابط، قوانین و همه چیز آن جامعه را یاد بگیرد تا خود و خانوادهاش را در آن اداره کند. به دلیل همین ندانستن اصول و قوانین ساده حاکم بر کشور جدید، فرد مهاجر در ابتدا فکر میکند «چقدر زندگی در ایران راحتتر بود». همین جمله را یک بار در آلمان از یک ترکیهای که به عنوان مسافر (مثل من) در آنجا بود شنیدم. ایرانیهای اینجا اغلب علاقهای به دانستن ماوقع جامعه ترکیه ندارند. کلیات را از سرگرمیهای دستیشان (اینستاگرام، تلگرام، ...) میبییند و بس. بیشتر حواسشان به ایران است.
آغاز یک زندگی جدید در کشور جدید برای یک بزرگسال آسان نیست. یکبار در تهران در خانه یکی از بستگان دور، مرد خانوادهای که مدتی در کانادا زندگی کرده ولی برگشته بودند، در پاسخ پرسشم که «چرا برگشتید؟» گفت: «نمیشود». منظورش این بود که همه چیز درست بود، کشور و مردم خوبی بودند ولی برای یک ایرانی که 50-40 سال در ایران زندگی کرده، نمیشود به این آسانی در یک جامعه غریبه جا بیفتد و زندگی کند و از زندگی در آنجا لذت ببرد. این تفسیر من از پاسخ یک کلمهای او در آن روز، درکِ امروز من است. آن روز نفهمیدم چه گفت. الان مطمئنم که حتی میلیاردرهای ایرانی که در بهترین شهرهای اروپا و آمریکا زندگی میکنند و هیچ غم مادی و غیرمادی ندارند، دوست داشتند همان زندگی را به همان شکل و مدل در ایران داشتند. ولی اینها تناسبی با واقعیات زندگی ندارند و انسانهای سراسر دنیا هر روز به دلایل مختلف در حال مهاجرتند. در همین ترکیه هم مهاجرت مد شده. جوانها مدام از رفتن به خارج میگویند، بهویژه پس از انتخاب دوباره اردوغان. برای خیل ناامیدهایی که کمی امیدوار بودند تا اوضاع تغییر کند، ماندن اردوغان یعنی تنش بیشتر با غرب، نیامدن سرمایه و کار از غرب، خروج سرمایهها به غرب، فرار مغزها...با این حال، همین ترکیه اردوغان هم از نظر معیارهای زندگی قرن بیست و یکم، از ایران امروز صد سال جلوتر است. ترکیه هنوز با دنیای خارج ارتباط دارد، در هر حال یک کشور اروپایی و عضو ناتو است، و واپسگرایانی که میخواهند ترکیه به یک کشور خاورمیانهای کاملا اسلامی تبدیل شود، همه قوانینی که ریشه اروپایی دارند منسوخ شوند، و ترکیه و مردمش به جای اروپا، در مسیر یک کشور نمونه اسلامی گام بردارند، مانع بزرگی به نام آتاتُرک دارند که همه جا حضور دارد. با این که 85 سال از مرگ آتاترک میگذرد، او همچنان در همه ابعاد زندگی مردم این کشور حضور دارد. غیر از احزاب و گروهها و شهرداریهای طرفدار آتاترک، مردم معمولی در زدن عکسهایش به دیوار مغازههایشان و نشان دادن ارادتشان به او، باهم رقابت میکنند. در ترکیه افرادی هستند که آتاترک را در حد پرستش دوست دارند. سیستمی که بنیانگذاری کرده، همچنان در برابر نیروهای ضد جمهوری و واپسگرا مقاومت میکند هرچند لطمات زیادی دیده و سکولارهای ترکیه هر روز بیش از پیش نگران از دست رفتن دستاوردهای آتاترک و یارانش هستند. برای شناختن ترکیه، اول باید آتاترک را شناخت. از وقتی اینجا آمدهام، تاکنون 4 کتاب درباره آتاترک خواندهام (به ترکی). برای شناختن کافی او، کارها و آثارش، فکر میکنم حداقل 5-6 کتاب دیگر باید خواند. مثلا درباره دیدگاههایش درباره دین، زبان ترکی، زنان، سکولاریسم، نوگرایی، غربی شدن و غیره. در همه این موارد، سیاستهایش را صریح و قاطع اجرا کرده. مثلا درباره نوع پوشش، لباسهای مد روز دنیا را در ترکیه ترویج میکند و از اطرافیان خود میخواهد متناسب با زمانه لباس بپوشند و پیش از همه از خودش آغاز میکند. در بیشتر پرترههایی که پس از تاسیس جمهوری از او به جا مانده، مهمترین نکتهای که در آنها جلب توجه میکند، شیکپوشیاش است. در همه آنها کت و شلوار و پیراهن و کراوات یا پاپیون زده. در مراسمهای باله، لباس مخصوص همان مراسم را پوشیده. گویی میخواهد به جامعه نشان دهد که در کجا چه لباسی باید بپوشند و چگونه رفتار کنند. آتاترک الفبای زبان ترکی را در سال 1928 یعنی 5 سال پس از تاسیس حکومت جدید، به الفبای لاتین تغییر داد. به نظر من یکی از بهترین تصمیماتش بود. پیش از آن، ترکی را با الفبای عربی مینوشتند و زندگی هم میچرخید ولی تغییر الفبا، نوشتن و خواندن ترکی را آسانتر کرد و البته دری بود برای اتصال یا نزدیکی به غرب. الفبای کنونی ترکی که با تغییراتی در الفبای لاتین ایجاد شده، برای زبان ترکی (و نیز آذری خودمان) ایدهآل است. نه این که شیفته الفبای لاتین باشم، کما این که با استفاده از الفبای لاتین برای فارسی مخالفم و حالم به هم میخورد. حتی به پیامهای دوستانم که فارسی را با الفبای لاتین مینویسند پاسخ نمیدهم چون باور دارم هر زبان الفبای خودش را دارد. به کار بردن الفبای لاتین برای فارسی مخرب است، چون این زبان الفبای درست و بینقص خودش را دارد و شاهکارهای ادبی فارسی از صدها سال پیش با همین الفبا نوشته شده و تاکنون بیگزند ماندهاند.
یک بار در یک کتابفروشی در آنکارا، چشمم خورد به کتابی با الفبای آشنا. فکر کردم فارسی است. کتاب مسافر کوچولو بود به زبان ترکی و با الفبای عربی که یک بیکارِ علاف به یاد ترکی عثمانی مرحوم برای نسل حاضر آماده کرده. این کار نمونه آشکاری از واپسگرایی است. میخواهند زبانی را که حدود ۱۰۰ سال پیش مرده، زنده کنند. در ترکیه افراد و ذهنیتهایی هستند که شیفته دوره پیش از آتاترک هستند. این تلاش برای زنده کردن زبان ترکی عثمانی هم از کارهای آنهاست. بعضی پیشرفتههایشان، حتی کلاه آن دوره را هم به سر میگذارند که «فِس» نامیده میشود (کلاه قرمز منگوله دار که در زمان عثمانی رایج بود و در میان آن ذهنیتها، یکی از سنبلهای آن دوره است). ترکی عثمانی ترکیبی درهم و برهم از ترکی و فارسی و عربی است (بود)؛ مثل زبان ترکهای مثلا باسواد خودمان که وقتی ترکی حرف میزنند آنقدر کلمات و اصطلاحات فارسی قاطی میکنند یا حتی ملغمهای از ترکی و فارسی حرف میزنند که من که کارم در زمینه زبان است، حالم به هم میخورد. به نظر من به خاطر همین هردمبیلی ترکی عثمانی، در طول صدها سال حکومت عثمانیها آثار قابل توجه و ماندگار به این زبان پدید نیامدهاند.
اینجا موج مهاجرت آذریهای شمالی (جمهوری آذربایجان) هم مشهود است. کسانی هستند که از بیست سال پیش، از باکو و شهرهای دیگر آمدهاند و مهاجران جدید هم میآیند. نکته جالب درباره آنها این است که بیشترشان علاقهای به زبان مادریشان ندارند. حتی با همزبانان خودشان (آذریها)، به ترکی ترکیه صحبت میکنند. ظاهرا کسر شانشان است و از زبان مادریشان خجالت میکشند. برای من، نه این جماعتی که تازه کشف کردهام و نه سی و چند میلیون همزبان خودم در ایران که تقریبا همهشان سالی چند خط به زبان مادری کتاب نمیخوانند و علاقهای هم به آن ندارند، ذرهای اهمیت ندارد. چون خوشبختانه کشوری به نام جمهوری آذربایجان وجود دارد که زبان رسمیاش آذری است (یا آذربایجانی یا ترکی آذری یا هر چه که خواننده ترجیح میدهد آن را بنامد) و باز خوشبختانه دولتی دارد که به فرهنگ و تاریخ آذربایجان علاقمند است و با نهادهای مختلف، از این زبان محافظت میکند. آذربایجان، حتی در دوره تسلط روسها و شوروی هم زبان خودش را داشته و زبان محلی (آذری با الفبای سیریلیک) در کنار روسی، زبانهای جامعه را تشکیل میدادند. تا جایی که میدانم، روسها در هیچکدام از کشورهای تحت تسلطشان در شوروی سابق، دستکم با زبان مردم کار نداشتند و مانع استفاده از آنها از سوی ملتها نشدند. ما آذریها ایران این اندازه خوششانس نبودیم و به همین دلیل زبان آذری در ایران در حال مرگ است. زبانی که نوشته نشود، روزنامه و تلویزیون و رادیو برای مردم نداشته باشد، خودبهخود از میان خواهد رفت. تک و توک علاقمندانی هم که به خاطر عشق به زبان مادری، از آن محافظت میکنند (مینویسند)، برای زنده نگه داشتن آن در یک جامعه کافی نیست. در زمان کودکی من، بعضا این طرف و آن طرف میشنیدیم که در تبریز یا شهرهای دیگر، پدرها و مادرها با بچهها به فارسی صحبت میکنند که مثلا در مدرسه و پیشرفت تحصیلی مشکلی نداشته باشد. اکنون این بیماری گسترش یافته و تعداد پدر و مادرهایی که از حرف زدن با بچههایشان به آذری خجالت میکشند بیشتر و بیشتر شده و از محروم کردن بچهها از یادگیری یک زبان دیگر حتی دفاع میکنند. پدرها و مادرهای ایرانی برای یک عطسه کردن، بچه را به بیمارستان میبرند، ولی برای موضوعی به این اهمیت، حاضر نمیشوند نخست از یک متخصص فرهنگ و زبان و آموزش بپرسند که با فرزندشان به زبان مادری صحبت کنند یا خیر. آنجا خودشان متخصص میشوند. در حالی که در همه کشورهای پیشرو، بر یادگیری زبان مادری از سوی کودکان مهاجر به درستی تاکید و اجرا میشود. در ایران، آذریها در فضای مجازی و پیامکهای شخصی به هم به فارسی مینویسند و فرایند یکسانسازی جمعیت و از بین بردن زبانها و فرهنگهای محلی (که ثروتهای جوامع به شمار میروند)، با موفقیت از سوی دولت و با همکاری خود مردم به پیش میرود.
دور شدن از ایران باعث میشود آدم بهتر بتواند به آن نگاه کند. یعنی از نمایی دورتر و بزرگتر که در آن چیزهایی را میشود دید که در داخل نمیشود. از دور، نمای بزرگتر و جامعتری از ایران و مردمش را میشود دید. در این نما مثلا میشود دید که ایران با منابع عظیم طبیعی و ثروت حاصل از آنها، در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر (مثلا ترکیه) چه امتیاز بزرگی دارد. اینجا در ترکیه، دولت و ملت حسرت نفت و گاز ایران را میخورند ولی نمیدانند (یا میدانند) که نفت و گاز ایران، به جای ساختن ایران، برای نابودی آن به کار میروند. با نگاه از دور به ایران، میشود دید که ایران با زبان غنی فارسی (کلمه «غنی» هم کم است، باید گفت زبان فوقالعاده توانمند فارسی)، و با حافظ، سعدی، خیام، مولوی و غولهای معاصر مانند نیما، شاملو و شهریار و غیره، در مقایسه با کشورهای دیگر دارای چه ثروت عظیم فرهنگی است. به پشتوانه همین گنجینه فرهنگی است که با وجود تلاش چند دهه اخیر برای نابودی فرهنگ ایران، همچنان هنرمندانی در سطح جهانی از ایران ظهور میکنند و بیشتر جوانان بااستعدادی که برای یک زندگی عادی ایران را ترک میکنند، خیلی زود خود را با جوامع جدید تطبیق میدهند و در هر زمینه، از ورزش گرفته تا سینما و ادبیات و دانش، تواناییهایشان را نشان میدهند. همینها هستند که مرا مرتب یاد شعر حافظ میاندازد:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد