ایرانیهای کتاب نخوان


  اینروزها، کتاب نخواندن در ایران به امری عادی تبدیل شده است. برخلاف گذشته ای نه چندان دور، در خانه ها دیگر خبری از کتابخانه نیست و کتاب دیگر از زندگی ایرانیها خارج شده است. نهایت هنر ایرانیهای کنونی در مطالعه، خواندن متنهای بیشتر بدرد نخور وایبر و تلگرام و غیره است که معمولا هم سرسری و پر غلط برای مطالعه سریع خواننده ای که دیگر حوصله خواندن متنهای طولانی را ندارد نوشته میشوند. مردم ما فکر میکنند کتاب خواندن، کارِ آدمهای ویژه است مثل دانشمند و محقق و استاد دانشگاه و غیره و «آدمهای معمولی» به مطالعه و یادگیری نیاز ندارند. در حالیکه اطراف و زندگی همه ما پُر است از مسائلی که نیاز داریم درباره شان بخوانیم و یاد بگیریم تا کیفیت زندگی مان را بهتر کنیم. این یک انتظار بدیهی است که مثلاً کسی که کارش باغبانی است درباره باغبانی کتاب بخواند یا زنی که خانه دار و بچه دار است درباره این موضوعات مطالعه کند. در خانواده ها، بچه ها فقط به خواندن کتابهای درسی آنهم به قصد دست یافتن به شغلهایی که برایشان پول بیشتری به ارمغان بیاورد تشویق میشوند.


در اتوبوسها و واگنهای مترو، تقریبا همه بیکار نشسته یا ایستاده اند. یکنفر را هم نمیبینی که روزنامه یا کتاب بخواند. همه یا خوابند، با تلفنهای همراهشان بازی میکنند و یا به همدیگر و در و دیوار نگاه میکنند. در مسافرتهای طولانی هم همین داستان است. برای دیدن خانواده خودم و همسرم، مرتب به مشهد و تبریز سفر میکنم. مسافران در هواپیما، قطار و اتوبوس، تخمه میشکنند، فیلمهای یکبار مصرف مثلاً خنده دار نگاه میکنند، میخوابند و یا حرف میزنند. چه علاقه ای داریم ما ایرانیها به حرف زدن! مسیر تهران- مشهد قطار سریعی دارد بنام صبا. هر واگن دو طبقه دارد با دوسالن و در هر سالن دو دستگاه تلویزیون. از همان دقیقه نخست که وارد قطار میشوی، فیلمهای سینمایی سرگرم کننده یکبار مصرف پشت سر هم نشان داده میشود. مسافران هم با شکستن تخمه و خندیدن، تا لحظه آخرِ سفر، سرگرم میشوند. صحبت از حقوق مسافر، با صدای گوشخراش تلویزیون و اینها در آن هیر و ویر، خنده دار به نظر میرسد. یکبار پس از یکی از این سفرها به مدیر عامل شرکت رجاء، ایمیلی فرستادم و موضوع را گفتم. مدتی بعد، مرد مودبی که خود را مسئول رسانه ای رجاء معرفی میکرد زنگ زد. پس از تشکر از ایمیل، گفت در قطار و در هر مسیر فقط یک فیلم اجازه پخش شدن دارد و پخش پی در پی فیلم خلاف است. با همان استحکامی که او قول داد: «دیگر تکرار نمیشود»، دوباره بلیط آن قطار را گرفتم ولی زهی خیال باطل! در داخل قطار و با دیدن همان داستان پیشین، به خودم گفتم «فکر کردی اینجا آلمان است؟».  


ایرانیهای امروزی آنقدر کتاب نمیخوانند که دیکته کلمات و شیوه نوشتن ساده را نیز فراموش کرده اند. این امر، در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی و کامنتهایی که میگذارند پیداست. مثلاً «عشق من» را «عشقه من» مینویسند. در خانه های ایرانی، جای کتاب خواندن را تماشای سریالهای تهوع آور ترکیه ای یا ایرانی یا فیلمهای آمریکایی گرفته است. ایرانیها به خواندن و یاد گرفتن علاقه ای ندارند. مثل اینکه همه چیز را میدانند. برای همین، نه پولی برای خرید کتاب کنار میگذارند و نه وقتی برای خواندنش. تنها دوست دارند با سریالها و فیلهای فوق الذکر به دنیای هپروتِ عشقهای سطحی، سکس، خیانت، حسادت، ترس و هیجان بروند. به نظر من یکی از دلایلی که ما ایرانیها اینقدر وراج شده ایم و پیچ چانه ام بیش از اندازه شُل است همین کتاب نخواندمان است. به گوش کردن عادت نداریم. دوست داریم فقط حرف بزنیم.


تقریبا همه دوستان خارجی من کتابخوان بوده و هستند. سالها پیش، توریست انگلیسی- جان- در مدت اقامت یک هفته ایش در خانه ام، کتابی از من گرفت و پیش از رفتن، خوانده شده تحویل داد. دوستانم از اسلونی هر کدام کتابی را که در طول سفر خوانده بودند در پایان سفرشان به ایران، بعنوان هدیه به من دادند. دوست ترکیه ایم ارجمند- در خانه اش در استانبول کتابخانه تقریبا بزرگی داشت؛ البته همه به ترکی و کتابخوان بودنِ خودش از همه وجناتش پیدا بود. دوست آلمانی ام پُل- یک کتاب آلمانی را که در طول سفرش از لائوس تا ایران به نشانه گذر از کوهها و بیابانها و جاده های پرخطر هند و پاکستان و کامبوج خوانده و درب و داغان کرده بود به من هدیه داد. دوست آلمانی ام یوخن- و همسر و سه بچه اش که چند سال پیش در ایران زندگی میکردند همه کتابخوان بودند. بچه ها معمولا داستانهای آلمانی و متناسب سن خودشان میخواندند. کتاب در دست، وارد مدرسه سفارت آلمان میشدند و با همان حالت از مدرسه خارج میشدند. هم صبح و هم بعد از ظهر در مینی بوسِ سرویس مدرسه، کتاب میخواندند. در خانه شان تلویزیون نبود. پدر و مادرشان آنرا برای بچه ها مضر میدانستند.


با اوصاف بالا، نمایشگاههای کتاب در تهران و شهرهای دیگر، خنده دار به نظر میرسد. این نمایشگاهها بیشتر یک ژست فرهنگی و اجباری برای دولت است تا با آن، هم خود را دوستدار و مروج فرهنگ نشان دهد و هم به بهانه اش تفرجگاهی عالی به مدت 10 روز برای ایرانیهای کتاب نخوان درست کند که در آن شانه به شانه هم قدم بزنند، بستنی و ساندویچ بخورند، تخمه بشکنند و حسابی تفریح کنند. کسی از دور نگاه کند ممکن است پیش خود فکر کند: «ایرانیها چقدر به کتاب علاقه دارند! حتما نویسنده های ایرانی نانشان در روغن است و کتابهایشان کمتر از 100 هزار شمارگان ندارد.» در حالیکه اینروزها کتابهایی توسط ناشران نامی آنهم در یک کشور 80 میلیونی چاپ میشود که شمارگانشان 1000 نسخه است. البته نمایشگاههای کتاب، محل و فرصت خوبی است برای ناشران تا تعدادی کتاب بفروشند ولی کتابخوانها نیازی به این سیرکها ندارند و براحتی میتوانند هم کتابها، هم ناشرها و هم خود نویسنده ها را پیدا کنند.


بیسوادی عمومی در میان ایرانیان امروزی، واقعیت آشکاری است. چندی پیش، به وبلاگ خانمی برخوردم که در بخش «درباره من» نوشته بود: «شغل من پزشکه». مردم ما در گذشته اهل مطالعه و باسواد بودند و این، ربطی به دانشمند و نویسنده و ادیب بودنشان نداشت. بعضاً در مکاتبه با آدمهایی از آن نسل، از شیوه نوشتنِ درست و زیبایشان حظ میکنم. اخیراً دوست مسن هفتاد و چندی ساله ای که تازه پیدا کرده ام، دو نامه با دستخط بسیار زیبا و ادبیاتی زیباتر از آن برایم فرستاده بود. شیوه نوشتنش با امروزیهایی که دو خط ایمیل را هم نمیتوانند درست بنویسند قابل مقایسه نیست. ایشان در جوانی نه ادیب بوده نه مهندس نه دانشمند. یک کارمند معمولی بوده که حالا دوران بازنشستگی را سپری میکند. جوانها در پیامهای تلفن همراه و شبکه های اجتماعی، شیوه نوشتنی اختراع کرده اند که اسمش را گذاشته اند فینگلیش. برایشان کاملاً عادی است که زبان فارسی را با الفبای لاتین بنویسند و در پاسخ به انتقاد هم، از آن دفاع میکنند. من پیامها و نظرات نوشته شده به این زبانِ من درآوردی را هرگز نمیخوانم و اینکار را خدشه بر زبان فارسی میدانم. با اینحال این روند، به سرعت هم در اینترنت و هم در کانالهای تلویزیونی ادامه دارد.


سرانجام اینکه به گمان من ملتی که مطالعه نکند، از تاریخ و حوادث آن درس و عبرت نمیگیرد و به گفته دوستی غربت نشین، حافظه اش به اندازه حافظه مگس میماند. 



نظرات 7 + ارسال نظر
سجاد 4 مرداد 1394 ساعت 19:24

سلام نادر جان
خیلی عالی بود و خیلی از این موضوع متاسف شدم.

سلام بر سجادعزیز،

سپاسگزارم از نظرت.

نادر

همشهری 4 مرداد 1394 ساعت 19:39

نادر جان

اول صحبتت گفتی که کتاب نخوندن امری عادی شده. خب این که از اولش همین بوده. یعنی کلا همینطوری هست.
غلبه فرهنگ شفاهی بر فرهنگ نوشتاری و خوانشی یک مساله مشترک بین ملل "کم تمدن" دنیاست. از آسیا بگیر تا آفریقا و آمریکای لاتین.

من البته در زمانی که در متروی تهران هستم و سر می چرخونم و قیافه های اکثرا عبوس یا خسته مردم رو می بینم، بازهم از یاد آوری خاطره متروهای کشورهای آسیای شرقی تنم می لرزه.
همه (90 درصد) سر در چاه موبایل کرده و مشغول بازی هستن و یا چت و یا کارهای عموما غیر ضروری.

حالا باز خوبه که ایرانیها تو اینطور جاها یه صحبتکی با هم می کنن و تبادل اطلاعاتی می شه. تو بانگکوک و کوالا و ... انگار وارد قطار ارواح شدی.

البته اینا رو نگفتم که توجیه کتاب نخوانی باشه. اینطور جوامع چون در توهم این هستن (حتی تو رفتارهای عملی می شه مثالهاش رو راحت دید) که همه چیز بلد هستن، بنابراین اصلا نیازی به یادگیری و خوندن احساس نمی کنن.

همشهری گرامی،

از درج دیدگاهت سپاسگزارم. بله، در ممالک «کم تمدن» در میان عوام رواجی نداشته و ندارد ولی پیش از این، طبقه درس خوانده در کشور ما اهل مطالعه بودند. با اوصافی که از کشورهای آسیای جنوب شرقی دادی، باید شکرگزار وضعیت فعلی ایرانِ خودمان باشیم. ولی من با آن کشورها کاری ندارم. دغدغه من مردم و وطن خودم است که از این نظر وضعیت ملال آوری را سپری میکند.

با احترام،
نادر

Ali 6 مرداد 1394 ساعت 15:38 http://haliebrahimi.blogsky.com

سلام آقا نادر
کاملا درسته متاسفانه ما کتاب نمی خوانیم ،اما چرا؟
١)به نظرم ما اصلا تعادل رو رعایت نمی کنیم یعنی حکومت آنقدر که برای گریوند ن ما هزینه می کنه برای شاد کردن مردم برنامه ای نداره و زندگی سالمی که کتاب و مطالعه جزو برنامه ی زندگی ما باشه نداریم.
٢)اغلب دغدغه ی معیشت داریم،درامد بیشتر،قسط و...
٣) پدر مادرا مطالعه نمی کنن که بچه ها یاد بگیرن.و تو مدرسه هم درس خوندن برای بیشتر بچه ها حالت خسته کننده و اجبار داره که تا می توانند ازش فرار می کنند.
٤)خیلی وابسته ی تلویزیون و مبایل هستیم و تازه وقت کم میاریم چه برسه که مطالعه کنیم.
٥)عادت نکردیم به مطالعه و ارزش مطالعه رو درک نکردیم.
شاید هیچکدوم از دلایل بالا درست نباشه ولی چیزی که صد درصد درسته این است که کتاب نمی خونیم و یعنی از تجربیات دیگران که مکتوب شده خودمون رو محروم می کنیم .ارادتمندت علی.

سلام علی،

ممنون از توجهت به نوشته ام و نیز از درج نظرت. از میان دلایلی که نوشتی، مورد سوم (مطالعه نکردن پدر و مادر) یکی از عوامل اصلی علاقمند نبودن بچه ها به مطالعه است. ضمنا به وبلاگ خودت پس از مدتها سر زدم. ولی از آنجائیکه دیدگاههایت درباره موضوعاتی که نوشته ای، بسیار بسیار با من متفاوت است گذاشتن نظر را در نوشته هایت، بدلیل ممکن نبودن نشر آنها از طرف تو به صلاح ندیدم.

با احترام،
نادر

سوسن 7 مرداد 1394 ساعت 11:03

سلام نادر عزیز

از این که نسبت به مسائل اجتماعی نگاه انتقاد دارید ومن همیشه نسبت به نوشته های شما توجه داشته ام و استقبال کرده ام خوشحال ام .

ولی متاسفانه انتقاد شما بدون پشتوانه نسبت به روند این مصیبت در جامعه ایران است .

در ضمن زمانی که می خواستم از ایران مهاجرت کنم شما جزو کسانی بودید که خواهش کردم هر کتابی که مایل هستید از کتاب خانه من بردارید شما بی میل با اکراه حتی به آنها نگاه نکردید .

از نظر من اشکال ندارد شما پان ترک باشید ولی خواهش می کنم نوع کتابی را که مردم در مترو ویا مسافرت می خوانند به حساب مطالعه نگذارید، البته که زمان خواندن رمان و داستان پلیسی و عشقی و ......در اروپا بیشتر از ایران است .

انتقاد بسیار پسندیده ولی تو ی سر مردم زدن و توهین نا پسند است وقتی که خود شما زیاد اهل حتی رمان ت خواندن نیستید.

مقاله شما در مورد ماشین خیلی خوب بود ولی این انتقاد جای .........کمی انتقاد از خود هم دارد.

دوست شما سوسن

سلام گرم مرا به همسر نازنین بر سانید

سوسن سلام،

از نظرت درباره نوشته ام سپاسگزارم. در همه نظر، من را شما خطاب کرده ای که تعجب کردم. شنیده ام که در فرنگستان، آدمها برعکس ما جهان سومیها همدیگر را بیشتر با اسم کوچکتر صدا میکنند. تو همیشه مرا «تو» خطاب میکردی. در هر صورت انتخاب خودت است و برایم محترم.

منظورت را از انتقاد بدون پشتوانه متوجه نشدم. درباره انتخاب کتاب از کتابخانه ات که برای فروش گذاشته بودی، تنبلی کردم و بعدها خیلی پشیمان شدم. چون شاید کتابی در کتابخانه ات پیدا میکردم که جای دیگری نتوانم بدستش بیاورم. ولی در کل، این یک رفتار را نمیتوان به «اکراه» یا «بی میلی» به کتاب و کتابخوانی تعبیر کرد و نتیجه گیری ات خنده دار است. من درباره مطلبی که نوشته ام و انتقادی که از بیشتر ایرانیانِ کتاب نخوان کرده ام مدعی هستم چون خودم مرتب درباره مسائلی که برایم مهم است مطالعه میکنم. برعکس تو، من معتقدم حتی خواندن کتابهای عوام پسند هم برای فرهنگ شخص و جامعه مفید است. کتابخوانهای درست و حسابی هم از همین کتابهای سطح پایینِ عشقی و جنایی و پلیسی شروع کرده اند و سطح انتظارشان که بالاتر رفت، رفته اند سراغ کتابها و نویسنده های درست و حسابی. این، مثل بالا رفتن سلیقه و سطح انتظار از موسیقی با گوش کردن زیاد است البته به شرطی که همه نوع سلیقه کتاب و موسیقی در دسترس خواننده و شنونده باشد. همه دوستداران موسیقی که از بتهوون و شجریان شروع نکرده اند. در بازار کتاب ایران، کتابهای سطح پایین و مسخره هم فراوان است مثل رمانهای کیلویی که اسمشان را گذاشته اند «رمان عاطفی». به نظر من، حتی خواندن چنین کتابهایی نیز در بالا رفتن فرهنگ موثر است بشرطی که خواننده در آنها نماند.

مرا متهم کرده ای به «توی سر مردم زدن و توهین». خودم به هیچوجه معتقد نیستم که در نوشته به مردم توهین کرده ام. لطفا موارد توهین را یک به یک برایم بنویس. جدا از این و با اینکه مطمئنم به کسی توهین نکرده ام ولی باز معتقدم ما باید بیش از آنکه نگران توهین به خود و مردم باشیم باید به این فاجعه بزرگ بی فرهنگی عمومی بیندیشیم. من خودم حاضرم به قیمت آگاه شدن، حتی توهین بشنوم.

دوست تو،

نادر

نادر عزیز،

بسیار سنجیده تحلیل کرده ای و بیشتر آموختم ...خواندن کتاب و نوشته های اندیشمند و پویای شما به اندک دانشم افزود...
شاد و سربلند باشی

پریناز گرامی،

از لطفت سپاسگزارم. منهم برای تو سلامتی و شادی آرزو میکنم. ضمنا، به وبلاگ تو هم سر زدم. از اینکه هر چند دیر به دیر مطالبی و شعرهایی منتشر میکنی خوشحالم و تبریک میگویم. درگیر بودنت با شعر و نوشتن، در هر صورت ارزشمند است.

موفق باشی،
نادر

فرانک 8 مرداد 1394 ساعت 09:21

Salam Aghaye Nader

Mamnoon hastam, Kheili khoob va haghighat bood. Hichkas eenja ketab nemikhanad,faghat chand nafar

سلام خانم نفر

ممنون از اظهار لطفت نسبت به نوشته ام.

موفق باشی
نادر

سیامک 2 آبان 1394 ساعت 23:40

سلام و عرض ادب. از نگاه متفاوت و روش نوشتن متفاوتت لذت بردم. هر چند هم عقیده نیستیم.
از جمله افرادی هستم که کتاب نمیخوانم.بر عکس خانومم که کتابخانه 1000 جلدی دارد. بعد از 12 سال زندگی مشترک ،تغییری در ظاعقه کتابخانی ایشان ندیده ام.
تصور میکنم که تنها روش اموختن خواندن"هارد کپی"نیست. در همان مترو که من با فضولی سرم تو موبایل بعضی ها می افتاد ،دیدم که پی دی اف خوان هم وجود دارد.
در مودر خارج هم فکر میکنم که با عرضه کتابهای صوتی و الکترونیکی در خارج مانند المان هم در مقایسه با 5 سال قبل کتاب خوانی در قطار وغیره کمتر شده.
تحلیل مناسب از این رفتار مردم ایران ارایه نشده.
دوست دار شما سیامک

سلام سیامک

از وقت و دقتی که برای خواندن نوشته ام صرف کرده ای سپاسگزارم. از اینکه دیر پاسخ میدهم پوزش میخواهم. نوشته ای خانمت کتابخانه 1000 جلدی دارد و بعد از 12 سال زندگی مشترک «تغییری در ذائقه کتابخوانی» اش ندیده ای. منظورت را از این جمله متوجه نشدم. آیا منظورت این است که کتاب خواندنش تاثیری در زندگی اش ندارد یا اینکه از اول کتابهای کاغذی میخواند و امروز هم؟ اگر منظورت مورد اول بوده است که چه خوب که هنوز مطالعه میکند و اگر اگر منظورت مورد دوم است، باید بگویم، انتقاد اصلی من در نوشته ام، از کتاب نخواندن مردم ایران بود چه کاغذی چه الکترونیکی. در مترو، من هم پی دی اف خوان دیده ام ولی این بعضیها شاید چند دهم یا صدم درصد ایرانیها را تشکیل بدهد.

با احترام،
نادر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد